خانه مجازی من
خانه مجازی من

خانه مجازی من

یه دختر بچه تنها


یادمه تو دوران پیش دبستانی همیشه تنها بودم گوشه گیر بودم و از جمع فراری....


هیچ کدوم از دخترای مهد از من خوششون نمیومد...فقط یه دختر تنهای دیگه به اسم فرنوش بود که از اونجایی که هر دوتامون تنها بودیم همیشه تو دید و بازدید ها و مسابقات و .... پارتنر هم میشدیم.


رابطه ام با دخترا که زیاد خوب نبود ولی دوتا پسر مهربون نیمکت پشتی من میشستند همیشه با من مهربون بودند و با هام حرف میزدن...متاسفانه اسم هاشون یادم نمیاد ولی قیافه هاشون مثل روز برام روشنه...خنده هاشون تو ذهنمه...


چندسال پیش یه بار یکی از اون پسرا رو تو تلویزیون برنامه فیتیله دیدم! واقعا خیلی خوشحال شدم.


الان هم خیلی دوست دارم ببینمشون...هر چند مطمئنم اونا منو یادشون نمیاد ولی...


تو طول عمرم بار ها اسباب کشی کردیم و از دوستام جدا شدم...تا الان که بوشهر زندگی میکنم.


نمیدونم چرا ولی یهو دلم خواست از دوران کودکیم و دوستام بنویسم... :)